danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

خونه مامان بزرگ. ( دنی و بابا دامون).

پسرم - امروز پنجشنبه صبح امادت کردم و بردمت خونه مامان بزرگ و بابا دامون هم ظهر اومد خونه مامانی و ناهار دور هم بودین . مامان بزرگ باقالی قاتق درست کرده بود( جای همگی خالی) مامان هم امروز با دوستاش ناهار رفت بیرون و تا عصری اومدم خونه . تو هم اومدین خونه تا 5 خوابیدی و بابا هم مشغول فوتبال دیدن و ... همگی حسابی خوش گذراندیم. به من هم جای تو و بابا خالی خیلی خوش گذشت و ... ...
24 آذر 1390

دنی گیتاریست.

عزیز دل مامان -دوست دارم . اینم روزی بود که شاهین و مامانش خونمون بودند و کمی با هم بازی کردین و بعدم تو اومدی توی هال و نشستی مثلا" گیتار زدن. (((پسرم عاشق موسیقی هستی و ارزوی مامانه که یک ساز را به طور حرفه ای یاد بگیری.))) ...
24 آذر 1390

شاهین و دانیال. 22 اذر 90.

روز سه شنبه قرار بود که صبح شاهین و مامانش بیان خونمون. از صبح بلند شدم و وسایل را اماده کردم و چایی و میوه و ... ساعت ١١ اومدن تا ظهر دور هم بودیم و کلی با هم بازی کردین و خوش گذشت. اینجا تو رفتی توی هال و با گیتارت مشغول شدی و شاهین هم توی اتاقت بازی میکرد. ظهر رفتند و ناهار خوردیم و خوابیدیم .   عصری مامان بزرگ و بهداد اومدند تو رو ببینند و ٢ ساعتی دور هم بودیم. مامانی کلوچه و مربا و ... اورده بود.( دستتون درد نکنه.) تو و بهداد هم کلی با هم بازی کردند و تفنگت اوردی و شلیک میکردی.و ... اینم روز سه شنبه که صبح و عصر مهمون داشتیم و به ما خوش گذشت. ...
24 آذر 1390

خونه تکانی مامان و همکاری دنی.

سلام عشق من-خوبی عزیزم. ببخشید مامان جون این چند روزه خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام و وبلاگت بنویسم. از دوشنبه برات بگم که روز خونه تکانی مامان بود و تو هم اقا بودی و سرت به کارت گرم بود و ناهارت خوردی و جالب این که اومدم دیدم همون طور که شیر می خوردی دم تلویزیون خوابت برده و خلاصه این کمک به مامان بود که خونه را مرتب کنه و .... چون فردا صبح قراره که شاهین و مامانش بیان خونمون. اینم روزی بود و به پایان رسید. (مامان جون این عمر ماست که به این زودی میگذره.) ...
24 آذر 1390

مهمونی خونه عمو صادق و خاله ندا و امیر علی.17 اذر 90

سلام عزیزم-خوبی ؟؟؟؟ خیلی عاشقتم. مامانی پنجشنبه شب خونه خاله ندا دعوت بودیم . عصری اماده شدیم و رفتیم و تا ١٢ شب دور هم گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت. تو امیر علی هم با هم بازی کردین و اینجا هم دارین لگو بازی و .... البته یک وقتایی هم با هم درگیر میشدین که خیلی با مزه بود. مثل همیشه خاله ندا کلی زحمت کشیده بود و بابا دامون و عمو صادقم پی اس ٣ بازی می کردندو ... شام هم دور هم خوردیم و انار و ... خیلی شب خوبی بود. ((((ممنونیم از پذیرایی خوبتون - مرسی بابت این شب قشنگ)))). ...
20 آذر 1390

ارایشگاه رفتن دنی.( 16 اذر 90)

عزیز مامانی یک مدتی بود که موهات بلند شده بود و خلاصه امروز تصمیم گرقتیم که بابا اومد ببرتت سلمونی. اینجا توی سلمونی هستی و تا رفتی تو بغض کردی و بعدم گریه<<<< مامان فدات بشه که نمی تونه اشکتو ببینه اما پسرم باید مرتب بشی. خلاصه اومدی خونه مثل ماه شده بودی و هتوزم گریه میکردی. ((( مبارکه عشق من- دوست دارم-))) ...
20 آذر 1390